برخلاف برخی که معتقدند دولتمردان یازدهم با وعده و وعیدهای غیرواقعی، مردم را فریب دادند تا رای آنها را جلب کنند، راقم این سطور معتقد است این ماجرا بیش از آنکه مصداق «عوامفریبی» باشد، ناشی از «خودفریبی» است.
امروز اگر هر عقل سلیمی «چک لیست» وعدههای آقای روحانی را پیش روی خود گذاشته و بخواهد درباره آنها قضاوت کند، پس از ارزیابی، با برگهای مملو از علامت ضربدر(X) مواجه خواهد شد. من اگر جای رقبای شیخ حسن روحانی در انتخابات دوازدهم بودم، حتما یکی از کارهایی که انجام میدادم، این بود که چک لیست وعدههای ایشان را تکثیر کرده و از مردم میخواستم در مقابل هر وعدهای علامت "ضربدر" یا "تیک" بگذارند، و خودشان درباره تکرار این دولت تصمیم بگیرند.
اما چرا این دولت به چنین فرجامی دچار شد؟ برخلاف برخی که معتقدند دولتمردان یازدهم با وعده و وعیدهای غیرواقعی، مردم را فریب دادند تا رای آنها را جلب کنند، راقم این سطور معتقد است این ماجرا بیش از آنکه مصداق «عوامفریبی» باشد، ناشی از «خودفریبی» است. خودفریبی به این معنی که تیم آقای روحانی رویکرد و عملکرد خود را بر یک سری انگارههای ذهنی، مفروضات و محاسبات غلط که عمدتا متاثر از القائات بیرونی بود، استوار ساخت و همانگونه که طبیعتا انتظار میرفت، نتیجه صحیحی نگرفت.
فهرست این مفروضات و محاسبات غلط، شاید مطول باشد. اما به نظر میرسد در صدر این فهرست، این چهار مورد اصلی قرار دارد: «امکان مذاکره و رفع تحریم»، «وجود سایه جنگ بر سر کشور»، «الگوی ترکیه به عنوان مدل توسعه»، «بیشینه سازی منافع غرب در ایران برای تضمین امنیت». در ادامه به واکاوی این چهار خطای محاسباتی پرداختهایم.
1- نخستین خطای محاسباتی تیم آقای روحانی این بود که معتقد بودند میتوان با مذاکره و عقب نشینی در صنعت هستهای، تحریمها را لغو کرد؛ شعار «هم باید چرخ سانتریفیوژ بچرخد و هم چرخ زندگی مردم»، محصول همین تفکر بود. آقای روحانی به هیچ عنوان زیر بار نمیرفت که هدف تحریمها فلج کردن اقتصاد و جلوگیری از پیشرفت ایران است، و هراس از دستیابی ایران به سلاح هستهای بهانهای بیش نیست. باروشان بود و به زبان هم میآوردند که علت به نتیجه نرسیدن مذاکرات قبلی، این بود که مذاکرهکنندگان قبلی، هنر دیپلماسی نداشتند و «بیانیه خوانی» میکردند و مهم تر از آن، عنایت نداشتند که به جای مذاکرات چندجانبه، باید با آمریکا به عنوان کدخدا وارد مذاکره یک جانبه شد. رهبر حکیم انقلاب بارها و بارها بر این معنا تاکید کردند که برنامه هستهای بهانه است و اگر در آن عقب نشینی کنیم، برنامه موشکی و حقوق بشر و... را بهانه تحریم قرار خواهند داد؛ فرمودند آمریکا مذاکره دوجانبه را برای این میخواهد که به دنیا بگوید ایران هم بالاخره پای میز آمد، و به دنبال این نیستند که واقعا مذاکره کنند، بلکه هدفشان این است که در میز مذاکره آنچه را میخواهند به ما تحمیل کنند. آقای روحانی اما به جای تبعیت از تدبیر ولی خدا، راه نیش و کنایه و طعنه را در پیش گرفت و کار خود را کرد؛ و شد آنچه شد. متنی برجام نام مقابل آقایان گذاشتند و امضا گرفتند. چرخ سانتریفیوژها از حرکت ایستاد اما حرکت چرخ معیشت مردم نیز کندتر شد. غرب به تمام اهداف خود از برجام رسید و دولت آقای روحانی همچنان امیدوار است که روزی برجام برایش گشایش بیاورد. اگر افزایش صادرات نفت و دسترسی به شبکه بانکی بینالمللی را دو هدف اصلی برجام بدانیم، غربیها با کاهش قیمت نفت به هدف نخست ضربه زدند و با حفظ و تشدید تحریمهای مالی، به هدف دوم. ظرفیتهای کشور معطل برجام ماند، ظرفیت دولت مصروف امضای برجام شد و خلاصه کنیم، اقتصاد ایران تا آنجا که اقدام و عمل دولت را می طلبید، 4 سال در حالت انتظار قرار گرفت.
2- دومین خطای محاسباتی آقای روحانی و تیم ایشان این بود که تسلیم القائات دشمن درباره وجود سایه جنگ بر سر ایران شدند. از جمله نشانه های این القائات، این روایت معاون آقای روحانی از دیدار وی با رئیس جمهور فرانسه است: «رئیس جمهور فرانسه در دیداری که با آقای روحانی داشته است «رسماً گفته» که قرار بوده است به ایران حمله نظامی انجام شود و این حمله قطعی شده بوده و تنها در زمان اجرای آن اختلاف نظر وجود داشت که انتخابات سال 92 در ایران و مذاکرات هستهای، سایه جنگ را از سر ایران برداشت». اسناد متعددی وجود دارد که به ما میگوید این ادعا به هیچ عنوان واقعیت ندارد و هدف از طرح آن صرفا تغییر محاسبات مقامات ایرانی بوده است. نخستین شاهد ما این است که آمریکا در چند دهه گذشته با هیچ کشور قدرتمندی وارد منازعه نظامی نشده است. کوبا، پاناما، یوگوسلاوی، ویتنام، عراق، افغانستان و کشورهایی از این دست، همواره قربانیان آمریکا بودهاند که قدرت نظامیشان به هیچ وجه قابل مقایسه با توان دفاعی و تهاجمی ایران نیست. پس از حمله موفق در سال 2001 به افغانستان ضعیف و اشغال نظامی آن، جرج بوش ایران را نیز در کنار عراق و کرهشمالی در محور شرارت و لیست حمله خود قرار داد. سال 2003 به عراق حمله کرد اما هیچ گاه نتوانست به ایران یا حتی کرهشمالی حمله کند. درباره علت ناتوانی آمریکا به کرهشمالی که از دید غرب «غیرقانونی» صاحب بمب اتم نیز شده بود، راقم این سطور مطالعه دقیقی انجام نداده است، اما در سال 2002، یعنی در فاصله حمله به افغانستان و عراق، یک رزمایش بی سابقه با هزینه 250 میلیون دلار با هدف برآورد جنگ با ایران در خلیج فارس توسط وزارت دفاع وقت آمریکا انجام شد که بلاتردید سهم مهمی در عقب نشینی جرج بوش از ورود به جنگ با ایران داشته است. این رزمایش که عنوان آن «Millennium challenge» (چالش هزاره) بود، از 24 ژوئن تا 15 آگوست 2002 برگزار شد و شامل تمرینهای واقعی و شبیهسازیهای کامپیوتری بود. در روز دوم رزمایش، نیروهای قرمز که نماد سپاه ایران بودند، با شلیک حجم عظیمی از موشک که حسگرهای الکترونیکی ناوگان آمریکا توان پاسخگویی به آنها را نداشتند، 16 کشتی جنگی آمریکا را غرق و 20 هزار پرسنل نیروی دریایی آمریکا را غرق کرد. امروز 15 سال از انجام رزمایش چالش هزاره میگذرد و توان نظامی ایران طی این یک دهه و نیم، دهها بلکه صدها برابر شده است. دقیقا به همین دلیل است که وزارت دفاع آمریکا اخیرا در گزارشی با عنوان «قدرت اعمال فشار»، اعتراف کرد که توان جنگ با سه قدرت رقیب خود یعنی ایران، چین و روسیه را ندارد و باید قدرت اعمال فشار را جایگزین قدرت سخت و حمله نظامی کند که شامل تحریم مالی، حمایت از اپوزیسیون داخلی و حملات سایبری است. با مطالعه این گزارش بهتر میتوان درک کرد که چرا علی رغم امضای برجام، آمریکاییها تحریمهای مالی را حفظ کردهاند. اینجاست که جایگاه و هدف تحمیل استانداردهای FATF به ایران(یعنی اعمال هوشمندانه تحریم های مالی) روشنتر میشود. لذا وجود سایه جنگ بر سر ایران، مصداق همان «لاف در غریبی» است که معالاسف، موجب فریفته شدن برخی ساده لوحان زودباور شد و در تصمیمات آنها تاثیر گذاشت.
3- خطای محاسباتی دیگر آقای روحانی این بود که با مشاهده زرق و برق خیابانهای ترکیه، فریفته مدل پیشرفت این کشور شد و به جای اجرای سیاستهای اقتصاد مقاومتی، الگوی توسعه ترکیه را در دستور کار قرار داد. خلاصه این مدل توسعه، آزادسازی تجاری و مالی، و ادغام در نظام اقتصادی بینالمللی است. آقای روحانی در سفری که در اوایل روی کار آمدن خود به ترکیه داشت، از آقای اردوغان درباره چگونگی رسیدن به توسعه سوال کرده بود و اردوغان نیز گفته بود ما کاری نکردهایم، غربیها ترکیه را آباد کردهاند و به ما مالیات هم میدهند! آقای روحانی نیز به تبعیت از اردوغان، تصمیم به واگذاری اقتصاد ایران به بیگانگان گرفت. این مدل اما در واقع یک الگوی استعماری بود. هرچند صورت اقتصاد را برای یک دوره کوتاه میآراست، اما سیرتش را به سبب نابودسازی توان تولید داخلی ویران میکرد. درباره ریشههای بحران اقتصادی ترکیه راقم این سطور در جای دیگر به صورت مبسوط نوشته است، اما اگر بخواهیم فرجام اقتصادی ترکیه را به صورت خلاصه بیان کنیم، باید بگوئیم ترکیه به سبب تقدیم اقتصاد خود به بیگانگان و رویکرد غلط به سرمایه خارجی(واگذاری به جای ایجاد زیرساختهای جدید تولیدی)، به جای تقویت قدرت تولیدی و فناوری خود، قدرت مصرف دولت و مردم را از محل استقراض و با تکیه بر پول پرقدرت خارجی افزایش داد و وقتی توان مصرفش تحلیل رفت، به وضع امروز دچار شد. ارزش لیر ترکیه امروز نه به سبب تحریم یا کاهش قیمت نفت، بلکه به دلیل ادغام در اقتصاد جهانی و واگذاری اقتصاد خود به بیگانگان، نسبت به 5 سال پیش به نصف کاهش یافته است. بر اساس آخرین رقم که مربوط به فصل سوم 2016 است، بدهی خارجی ترکیه بیش از 416 میلیارد دلار یعنی بیش از نیمی از تولید ناخالص داخلی این کشور است. در یک کلام همه شاخصهای کلانی که به مدد پول خارجی زمانی اوج گرفته بودند، امروز در حال بازگشت به دوره منتهی به بحران 2001 هستند. امروز دولت آقای روحانی که طی سال های گذشته، تا توانست خارجیها را وارد اقتصاد کشور کرد و آنچه خود می توانستیم به آنها سپرد، با مشاهده وضع کنونی ترکیه میگوید این کشور دیگر نمیتواند مدل مناسبی باشد! این کشور از ابتدا نیز مدل مناسبی نبوده است. اما آنها که با پیروزی از این الگوی بادکنکی، به کشور خسارت زده اند، آیا میتوانند به راحتی و صرفا با مذمت ترکیه، آنچه بر کشور گذشته را جبران کنند؟
4- و نهایتا خطای محاسباتی چهارم که با خطاهای دیگر ارتباط تنگاتنگ دارد، این تصور غلط بود که اگر منافع شرکتهای غربی در ایران زیاد شود، هرگاه غربیها بخواهند ایران را تحریم کنند یا به آن حمله کنند، شرکتها در مقابل دولتهایشان خواهند ایستاد. این سخن را ابتدا آقای نهاوندیان از تاجران مشهور و رئیسدفتر رئیس جمهور به زبان آورد و بعدها کسانی چون آقای حسامالدین آشنا رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری نیز تکرار کردند. تیم مدیریتی دولت یازدهم اگر صرفا درباره تاریخ حضور غربیها در ایران مطالعه میکرد، از اتخاذ این رویکرد اجتناب می ورزید. کارنامه شرکتهای غربی در ایران به ما میگوید این شرکتها نه تنها در موارد متعدد به کشور خسارت زدهاند، بلکه علیرغم کسب سود فراوان از حضور در ایران، به محض تصمیم سیاسی دولتهایشان برای ضربه زدن به اقتصاد ایران، از کشورمان خارج شدند. اساسا باید گفت در پروژه فلج سازی اقتصاد ایران، یکی از اصلیترین ابزارها، خروج دسته جمعی شرکتهای خارجی از ایران بود. دولتمردان یازدهم اما نه تنها از این گذشته عبرت نگرفتند، بلکه تا آنجا که توانستند بازار تولید و خدمات ایران را تقدیم بیگانگان کردند؛ به گونهای که رکود کنونی حاکم بر اقتصاد داخلی و ورشکستگی پی در پی کارخانههای کشور، رابطه مستقیمی با اوج گرفتن واردات و واگذاری پروژهها به بیگانگان در دوره پسابرجام دارد. اما آیا این «خریدار حرفهای» شدن، تغییری در رویکرد سیاسی غرب به ایران داشته است؟ آیا شرکتها را مقابل دولت ها قرار داده است؟ تشدید تحریمهای ایران به بهانههای غیرهستهای چون موشک و حقوق بشر و... ، اجرایی نشدن تفاهمات انجام شده علیرغم صرف هزینههای هنگفت میزبانی هیئات تجاری، و حتی اجتناب شرکتی چون توتال از امضای قرارداد به بهانه «امکان» تحریم توسط ترامپ(علی رغم دریافت اطلاعات میادین گازی)، شاهد روشنی بر این مدعاست که این خسارات سنگین که در نتیجه رویکرد «خریدار حرفهای» در این مدت به کشور تحمیل شد، ثمری نداشته است.
در پایان، به سخن نخستین خود باز میگردیم که علت وعدههای بیفرجام دولت آقای روحانی را نباید عوامفریبی دانست؛ دولت آقای روحانی خود، فریفته القائات بیرونی شده و این وعدهها را به ملت داد. دولتی که مبنای تصمیمگیریاش، باور سخنان یک رئیس جمهور اروپایی باشد که جایی تهدیدتان کند که سایه جنگ بر سر شما بود و برجام مانع شد، و در جای دیگر بگوید ما میخواهیم برای جوانان شما شغل درست کنیم، آیا فریفته نیست؟ اگر دولت آقای روحانی بناست بابت وعده هایش مواخذه شود، این بندگان خدا عوامفریب نیستند، گناه بزرگ آنان ناتوانی در سیاست ورزی و فریب خوردن و گرفتار شدن به اشتباهات محاسباتی است.
سرمقاله روزنامه افکار/ شنبه 21 اسفندماه
:: موضوعات مرتبط:
تحلیل سیاسی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 2146
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1